next page اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد سوم

back page



(2) اين اخبار حمل بر تقيه ميشود، زيرا موافق با روايات عامه و مذهب اشاعره از آنهاست .
(3) روايات مذكور كنايه از اينستكه : خدايتعالى در ابتداى خلقت ، عالم بود كه كداميك از بندگانش پس از آمدن در دار تكليف براه ايمان و سعادت رود. و كدامين آنها طريق كفر و شقاوت پيمايد، و چون خدايتعالى اين علم را دارد، گويا آنها را آنگونه آفريده است .
(4) اين اخبار كنايه از اختلاف استعداد و قابليت افراد بشر است ، زيرا انكارپذير نيست كه استعداد محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله با استعداد ابوجهل ملعون اختلاف و تفاوت بسيار داشت ، او در بالاترين درجات استعداد و قابليت و اين در پست ترين مراتب تعقل و ادراك بود و هر يك بمقدار قابليت و استعداد خود مكلف بودند، خداى تعالى پيغمبر اكرم را چنان تكليف شديد و دقيقى فرمود كه نسبت بهيچيك از افراد بشر آن سخت گيرى و مو شكافى را نكرد، و ابوجهل را هم بمقدار استعداد و ظرفيت خويش مكلف ساخته و مجبور بر شر فساد ننموده است .
(5) چون خداى تعالى ابتدا آنها را در عالم ذر آفريد و مكلف ساخت ، چنانكه در باب آينده ذكر ميشود، و در آنجا دسته ئى اطاعت كرده و فرمان بردند و گروهى عصيان ورزيده و نافرمانى كردند، اختلافشان طينت و سرشت آنها پس ‍ از آن و از ناحيه اطاعت و عصيان خود آنها بود در مرتبه اول ، پس جبر و ستمى لازم نيايدانتهى .
مترجم گويد: با توجه بتوضيحات و شروحى كه ذيل احاديث 387، 392، 403، و 1441، بيان گرديد، ميگوئيم : اگر مقصود جبريه و كسانيكه باين اخبار تمسك كرده اند اين باشد كه انسان در افعال و اقوالش هيچگونه اختيارى از خود ندارد و مانند اره تيشه دست نجار است . چنانچه برخى از اشاعره باين معنى تصريح نموده اند، وجدان سليم هر عاقلى آن را تخطئه ميكند.
مولا جلا الدين محمد بلخى در اين باره بيانات مختلفى دارد كه چون مقرون باستدلال است برخى از آنرا با حذف و ايصال ذكر ميكنيم :
اختيارى هست ما را در جهان اختيار خود ببين جبرى مشو گفت يزدان ما على الاعمى حرج اين كه فردا اين كنم يا آن كنم آن پشيمانى كه خوردى از بدى جمله قرآن امر و نهى است و وعيد هيچ دانا هيچ عاقل اين كند گر شتربان اشترى را ميزند خشم اشتر نيست با آن چوب او عقل حيوانى چو دانست اختيار چونكه گفتى كفر من خواه وى است زانكه بيخواه تو خود كفر تو نيست اختيارش اختيارت هست كردى حس را منكر نتوانى شد عيان ره رها كردى بره آكج مرو كى نهد بر ما حرج رب الفرج اين دليل اختيار است اى صنم ز اختيار خويش گشتى مهتدى امر كردن سنگ مرمر را كه ديد با كلوخ و سنگ خشم و كين كند آن شتر قصد زننده ميكند پس ز مختارى شتر بر دست بود اين مگو اي عقل انسان شرم دار خواه خود را نيز هم ميدان كه هست كفر بى خواهش تناقض گفت نيست بى خود و بى اختيار آنگه شوى
نصافا اين عارف با هوش چنين مبحث غامضى را در متجاوز از دويست بيت با استدلالى محكم و امثله ئى روشن تا آنجا كه در قالب نظم ميسور بوده اثبات كرده است ، طالبين بدفتر پنجم مثنوى مراجعه كنند.
و اگر مقصود مستشكل اين باشد كه : چرا خداى تعالى استعدادات مختلف و ادراكات و قابليتهاى متفاوت آفريد، چنانكه در جواب چهارم ، از قول مرحوم مجلسى نقل شد، ميگوئيم : اولا اين سؤ ال مثل اينستكه گفته شود: چرا خدا يك موجود را گل آفريد و ديگرى را خار، يكى را زن و ديگرى را مرد، يكى را اسب و ديگرى را سگ ، يكى را زشت و ديگرى را زيبا. جهان خلقت بر خداى متعال چندان تنگ نيست كه دو موجود را يكسان و عين هم آفريند، در ميان ميلياردها افراد بشر، دو تن كه از لحاظ آهنگ صدا و خطوط سر انگشت مساوى باشند، پيدا نشود، ثانيا زمانى جبر لازم آيد كه تكليف و بازخواست استعدادات مختلف ، مساوى و برابر باشد، در صورتيكه اخبار بسيارى در كتاب عقل و جهل همين اصول كافى بيان شد كه :(خدا هر كس را باندازه عقلش مجازات و بازخواست ميكند) و لا يكلف الله نفسا الا وسعها، ثانيا از جاهل و غافل و هر معذورى كيفر و مجازات را برداشته و چنانچه عقل سليم حكم ميكند، عقاب آنها را قبيح شمرده است . و ماكنا معذبين حتى نبعث رسولا و الناس فى سعة مالا يعلمون و لو ان العباد اذا جهلوا و قفوا و لم يجحدوا، لم يكفروا. و اما در باره ظهور اين اخبار بايد گفت : اگر از لحاظ سند مقبول افتند و راه تقيه در آنها بسته شود، بهترين توجيهش همانستكه در ذيل حديث اول باب بيان كرديم .

* باب : طينت مؤ من و كافر و برقرارى تكليف دراول امر*

بَابٌ آخَرُ مِنْهُ وَ فِيهِ زِيَادَةُ وُقُوعِ التَّكْلِيفِ الْأَوَّلِ

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ ابْتِدَاءُ الْخَلْقِ مَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ قَالَ كُنْ مَاءً عَذْباً أَخْلُقْ مِنْكَ جَنَّتِى وَ أَهْلَ طَاعَتِى وَ كُنْ مِلْحاً أُجَاجاً أَخْلُقْ مِنْكَ نَارِى وَ أَهْلَ مَعْصِيَتِى ثُمَّ أَمَرَهُمَا فَامْتَزَجَا فَمِنْ ذَلِكَ صَارَ يَلِدُ الْمُؤْمِنُ الْكَافِرَ وَ الْكَافِرُ الْمُؤْمِنَ ثُمَّ أَخَذَ طِيناً مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ فَعَرَكَهُ عَرْكاً شَدِيداً فَإِذَا هُمْ كَالذَّرِّ يَدِبُّونَ فَقَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ إِلَى الْجَنَّةِ بِسَلَامٍ وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ إِلَى النَّارِ وَ لَا أُبَالِى ثُمَّ أَمَرَ نَاراً فَأُسْعِرَتْ فَقَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ ادْخُلُوهَا فَهَابُوهَا فَقَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ ادْخُلُوهَا فَدَخَلُوهَا فَقَالَ كُونِى بَرْداً وَ سَلَاماً فَكَانَتْ بَرْداً وَ سَلَاماً فَقَالَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ يَا رَبِّ أَقِلْنَا فَقَالَ قَدْ أَقَلْتُكُمْ فَادْخُلُوهَا فَذَهَبُوا فَهَابُوهَا فَثَمَّ ثَبَتَتِ الطَّاعَةُ وَ الْمَعْصِيَةُ فَلَا يَسْتَطِيعُ هَؤُلَاءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْ هَؤُلَاءِ وَ لَا هَؤُلَاءِ مِنْ هَؤُلَاءِ
اصول كافى ج : 3 ص : 9 رواية :1
امام باقر (ع ) فرمود: اگر مردم بدانند، آغاز آفرينش چگونه بوده دو تن با يكديگر (در امر دين ) اختلاف نكنند. همانان خداى عزوجل پيش از آنكه مخلوق را بيافريند، فرمود: آبى گوارا پديد آى ، تا از تو بهشت و اهل طاعت خود را بيافرينم ، و آبى شور و تلخ پديد آى تا از تو دوزخ و اهل معصيتم را بيافرينم ، سپس بآندو دستور فرمود تا آميخته شدند، از اينجهت است كه مؤ من كافر زايد و كافر مؤ من .
آنگاه گلى را از صفحه زمين بر گرفت و آنرا بشدت مالش داد، بنا گاه مانند مور بجنبش در آمدند سپس باصحاب يمين فرمود: بسلامت بسوى بهشت و باصحاب شمال فرمود: بسوى دوزخ و باكى هم ندارم . آنگاه امر فرمود تا آتشى افروخته گشت و باصحاب شمال فرمود: در آن داخل شويد، از آن ترسيدند و پرهيز كردند، سپس باصحاب يمين فرمود: داخل شويد: آنها داخل شدند، پس فرمود: سرد و سلامت باش آتش سرد و سلامت شد. اصحاب شد. اصحاب شمال گفتند: پروردگارا از لغزش ما در گذر و از نو بگير، فرمود: از نو گرفتم ، داخل شويد، ايشان برفتند و باز ترسيدند، در آنجا فرمانبردارى و نافرمانى پابرجا گشت ، پس نه ايندسته توانند از آنها باشند و نه آنها توانند از اينها باشند.

شرح :
گويا مرا از آب و خاك ماده ايستكه استعداد قبول اشكال مختلف دارد و نيز اين دو ماده در سرشت و خلقت انسان تركيب شده و مقصود از صفحه زمين ، مركز روئيدن غذاى انسانست كه نطفه از آن حاصل شود، و مقصود از مالش گل امتزاج و اختلاط مواد اوليه تركيب انسانست ، بنحويكه مزاج انسان پيدا شود و مستعد حيات گردد، و آميختن شور و شيرين بيكديگر، كنايه از امتزاج خير و شر و عقل و شهوت در سرشت انسانست . از اينرو با كمال ارتباط و علاقه ايكه پدر با پسر دارد، گاهى پدر تابع عقل و هدايتها شود و پسر پيرو شهوات و وسواس گردد و يا بر عكس . اما راجع بعالم ذر، در احاديث آينده توضيح بيشترى بيان ميشود.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى إِلَى آخِرِ الْآيَةِ فَقَالَ وَ أَبُوهُ يَسْمَعُ ع حَدَّثَنِى أَبِى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَبَضَ قَبْضَةً مِنْ تُرَابِ التُّرْبَةِ الَّتِى خَلَقَ مِنْهَا آدَمَ ع فَصَبَّ عَلَيْهَا الْمَاءَ الْعَذْبَ الْفُرَاتَ ثُمَّ تَرَكَهَا أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ثُمَّ صَبَّ عَلَيْهَا الْمَاءَ الْمَالِحَ الْأُجَاجَ فَتَرَكَهَا أَرْبَعِينَ صَبَاحاً فَلَمَّا اخْتَمَرَتِ الطِّينَةُ أَخَذَهَا فَعَرَكَهَا عَرْكاً شَدِيداً فَخَرَجُوا كَالذَّرِّ مِنْ يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ وَ أَمَرَهُمْ جَمِيعاً أَنْ يَقَعُوا فِى النَّارِ فَدَخَلَ أَصْحَابُ الْيَمِينِ فَصَارَتْ عَلَيْهِمْ بَرْداً وَ سَلَاماً وَ أَبَى أَصْحَابُ الشِّمَالِ أَنْ يَدْخُلُوهَا
اصول كافى ج : 3 ص : 10 رواية : 2
زراه گويد: مردى از امام باقر (ع ) درباره اين آيه پرسيد: (چون پروردگارت از فرزندان آدم ، از پشتهايشان ، نژادشان را بر گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه مگر من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: چرا تا آخر آيه 172 سوره 7 ) حضرت در حالى كه پدرش ميشنيد پاسخ داد.
پدرم بمن حديث فرمود كه : خداى عزوجل يك مشت از خاك زمينيكه آدم (ع ) را از آن آفريد بر گرفت و آب گواراى فرات (2) بر آن بريخت ، و آنرا چهل صباح بحال خود گذاشت ، سپس بر آن آب شور و تلخ ريخت و چهل صباح ديگر وا گذاشت . چن آن گل خمير شد، آنرا بر گرفت و بشدت ماليد، آنگاه آدميان مانند مور از راست و چپش ‍ بجنبش در آمدند، بهمگى دستور فرمود بآتش در آيند، اصحاب يمين داخل شدند و آتش بر آنها سرد و سلامت گشت و اصحاب شمال از داخل شدن سرپيچى كردند.

شرح :
درباره عالم ذر و اقرار گرفتن از مردم ، بعضى از دانشمندان بظهور روايتى كه از عمر رسيده جمود كرده و گفته اند: چون خدايتعالى آدم را آفريد، نسل او را مانند مورچگان از پشتش در آورد و آنها را زنده ساخت و عقل و شعور داد و سپس از آنهاپرسيد. و برخى گفته اند: خدايتعالى در خلقت انسان دلائلى براى ربوبيت خود قرار داده و عقول ايشان را چنان رهبرى فرموده كه اگر بطبع و فطرت خود بينديشند، بربوبيتش اقرار كنند. و دسته ئى گفته اند: اين اقرار و اعتراف بلسان قابليت واستعداد جواهر و ذوات آنهاست مانند آيه شريفه :فقال لها و للارض ائتيها طوعا و كرها، قالتا اءتينا طائعين و برخى احتمال داده اند كه اين اقرار بلسان ملكوتى بوده ، مانند يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض ‍

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ ع أَرْسَلَ الْمَاءَ عَلَى الطِّينِ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً فَعَرَكَهَا ثُمَّ فَرَّقَهَا فِرْقَتَيْنِ بِيَدِهِ ثُمَّ ذَرَأَهُمْ فَإِذَا هُمْ يَدِبُّونَ ثُمَّ رَفَعَ لَهُمْ نَاراً فَأَمَرَ أَهْلَ الشِّمَالِ أَنْ يَدْخُلُوهَا فَذَهَبُوا إِلَيْهَا فَهَابُوهَا فَلَمْ يَدْخُلُوهَا ثُمَّ أَمَرَ أَهْلَ الْيَمِينِ أَنْ يَدْخُلُوهَا فَذَهَبُوا فَدَخَلُوهَا فَأَمَرَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ النَّارَ فَكَانَتْ عَلَيْهِمْ بَرْداً وَ سَلَاماً فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ أَهْلُ الشِّمَالِ قَالُوا رَبَّنَا أَقِلْنَا فَأَقَالَهُمْ ثُمَّ قَالَ لَهُمُ ادْخُلُوهَا فَذَهَبُوا فَقَامُوا عَلَيْهَا وَ لَمْ يَدْخُلُوهَا فَأَعَادَهُمْ طِيناً وَ خَلَقَ مِنْهَا آدَمَ ع وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَنْ يَسْتَطِيعَ هَؤُلَاءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْ هَؤُلَاءِ وَ لَا هَؤُلَاءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْ هَؤُلَاءِ قَالَ فَيَرَوْنَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَوَّلُ مَنْ دَخَلَ تِلْكَ النَّارَ فَذَلِكَ قَوْلُهُ جَلَّ وَ عَزَّ قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ
اصول كافى ج : 3 ص : 11 رواية : 3
امام صادق (ع ) فرمود: چون خداى عز وجل اراده فرمود آدم را بيافريند، آب را بسوى خاك ارسال داشت ، سپس ‍ مشتى بر گرفت و آنرا بماليد، آنگاه آنرا با دست قدرت خود، دو نيمه ساخت ، و بشر را بيافريد، ناگاه بجنبش در آمدند، سپس براى آنها آتشى بر افروخت و باهل شمال دستور داد، داخلش شوند، آنها بسويش رفتند و ترسيدند. و داخل نشدند آنگاه باهل يمين دستور داد، داخلش شوند، آن ها برفتند و داخل شدند، خداى عزوجل به آتش امر فرمود تا بر آنها سرد و سلامت گشت . چون اهل شمال چنان ديدند، گفتند: پروردگارا از ما در گذر و تجديد كن ، خدا تجديد كرد و بانها فرمود: به آتش در آئيد. آنها رفتند و كنارش ايستادند و داخل نگشتند،
خدا ايشان را بطينت اول بر گردانيد و از آن طينت آدم (ع ) را آفريد.
امام صادق (ع ) فرمود از اينرو اينها نتوانند از آنها شوند و آنها نتوانند از اينها گردند. از اينجهت (اهل بيت عليهم السلام ) عقيده دارند كه رسولخدا صلى الله عليه و آل نخستين كس بود كه داخل آن آتش شد، و از اين با بست قول خداى جل و عز:(بگو اگر براى خداى رحمان فرزندى بود، من نخستين پرستنده بودم 81 سوره 43 ).

توضيح :
چون پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نخستين كس بود كه در ميان تمام افراد بشر فرمان خدا برد و بآتش در آمد، پس اگر خدا رافرزندى ميبود. آنحضرت نخستين پرستنده و تعظيم كننده آن فرزند ميبودو ديگران در پرستش فرزند خدا بر آنحضرت پيش نميافتادند، و چون آنحضرت كسى را بعنوان فرزند خدا نميپرستد، معلوم ميشود او را فرزندى نيست .

* باب ديگرى از باب طينت مومن و كافر*

بَابٌ آخَرُ مِنْهُ

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ دَاوُدَ الْعِجْلِيِّ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ حُمْرَانَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حَيْثُ خَلَقَ الْخَلْقَ خَلَقَ مَاءً عَذْباً وَ مَاءً مَالِحاً أُجَاجاً فَامْتَزَجَ الْمَاءَانِ فَأَخَذَ طِيناً مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ فَعَرَكَهُ عَرْكاً شَدِيداً فَقَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ وَ هُمْ كَالذَّرِّ يَدِبُّونَ إِلَى الْجَنَّةِ بِسَلَامٍ وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ إِلَى النَّارِ وَ لَا أُبَالِى ثُمَّ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ ثُمَّ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى النَّبِيِّينَ فَقَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَ أَنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِى وَ أَنَّ هَذَا عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قَالُوا بَلَى فَثَبَتَتْ لَهُمُ النُّبُوَّةُ وَ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى أُولِي الْعَزْمِ أَنَّنِى رَبُّكُمْ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولِى وَ عَلِيٌّ أَمِيرُْمِنِينَ وَ أَوْصِيَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلَاةُ أَمْرِى وَ خُزَّانُ عِلْمِى ع وَ أَنَّ الْمَهْدِيَّ أَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِى وَ أُظْهِرُ بِهِ دَوْلَتِى وَ أَنْتَقِمُ بِهِ مِنْ أَعْدَائِى وَ أُعْبَدُ بِهِ طَوْعاً وَ كَرْهاً قَالُوا أَقْرَرْنَا يَا رَبِّ وَ شَهِدْنَا وَ لَمْ يَجْحَدْ آدَمُ وَ لَمْ يُقِرَّ فَثَبَتَتِ الْعَزِيمَةُ لِهَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ فِى الْمَهْدِيِّ وَ لَمْ يَكُنْ لادَمَ عَزْمٌ عَلَى الْإِقْرَارِ بِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً قَالَ إِنَّمَا هُوَ فَتَرَكَ ثُمَّ أَمَرَ نَاراً فَأُجِّجَتْ فَقَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ ادْخُلُوهَا فَهَابُوهَا وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ ادْخُلُوهَا فَدَخَلُوهَا فَكَانَتْ عَلَيْهِمْ بَرْداً وَ سَلَاماً فَقَالَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ يَا رَبِّ أَقِلْنَا فَقَالَ قَدْ أَقَلْتُكُمُ اذْهَبُوا فَادْخُلُوا فَهَابُوهَا فَثَمَّ ثَبَتَتِ الطَّاعَةُ وَ الْوَلَايَةُ وَ الْمَعْصِيَةُ
اصول كافى ج : 3 ص : 12 رواية : 1
امام باقر (ع ) فرمود: همانان خداى تبارك و تعالى چون خواست مخلوق را بيافريند، نخست آبى گوارا و آبى شور و تلخ آفريد، و آندو آب بهم آميختند، سپس خاكى از صفحه زمين بر گرفت و آنرا بشدت مالش داد، آنگاه باصحاب يمين كه مانند مورچه ميجنبيدند، فرمود: با سلامت بسوى بهشت و باصحاب شمال فرمود بسوى دوزخ و باكى هم ندارم ، سپس فرمود: (مگر من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: چرا گواهى دهيم ، تا در روز قيامت نگويند: ما از اين بى خبرى بوديم ).
سپس از پيغمبران پيمان گرفت و فرمود: مگر من پروردگار شما نيستم ؟ و اين محمد رسول من نيست و اين على امير مؤ منان نميباشد؟ گفتند: چرا پس نبوت آنها پا برجا شد، و از پيغمبران اولوالعزم پيمان گرفت كه من پروردگار شمايم و محمد رسولم و على امير مؤ منان و اوصياء بعد از او، واليان امر من و خزانه داران علم من و اينكه مهدى كسى استكه بوسيله او دينم را نصرت دهم و دولتم را آشكار كنم و از دشمنانم انتقام گيرم و بوسيله او خواهى نخواهى عبادت شوم . گفتند: پروردگارا! اقرار كرديم و گواهى داديم ، ولى آدم نه انكار كرد و نه اقرار نمود، پس مقام اولوالعزمى براى آن پنج تن از جهت مهدى ثابت شد و براى آدم عزمى براى اقرار بآن يافت نشد (از اينرو از پيغمبران اولوالعزم خارج گشت ) اينست گفتار خداى عزوجل :(و هر آينه از پيش با آدم مهدى كرديم ، او فراموش كرد و برايش تصميمى نيافتيم 116 سوره 20 ) فرمود: مقصود از (نسى ) در اينجا (ترك ) است (زيرا فراموشى بر پيغمبران روا نيست ).
سپس بآتشى دستور فرمود تا بر افروخت و باصحاب شمال فرمود: بآن در آئيد، ايشان ترسيدند و باصحاب يمين فرمود: در آئيد، آنها وارد شدند، آتش بر آنها سرد و سلامت شد، آنگاه اصحاب شمال گفتند: پروردگارا! از مادر گذر و تجديد كن ، فرمود: تجديد كردم ، برويد و داخل شويد، باز ترسيدند. در آنجا اطاعت و ولايت و معصيت ثابت گشت .

next page اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد سوم

back page